صفحات

دیباچه

مادران پارک لاله/اسلو(حامیان مادران عزادار ایران/اسلو)در تاریخ سوم بهمن 1388 در اسلو برای حمایت و همراهی با مادران ایرانی شکل گرفت و تا امروز با همه ی فراز و فرودهای خود و تا روز تحقق خواست مادران پارک لاله در ایران ادامه خواهد یافت

به جرم دفاع از حقوق بشر

از خودم شرم می کنم، زمانی که اجازه می دهم مدعیان آزادی و عدالت اجتماعی و مجریان قانون، به جای خدمت به مردم، دفاع از حقوق بشر را جرم تلقی کنند و من خاموش بمانم!
در پی یورش به منازل خانم ها لیلا سیف الهی و ژیلا کرم زاده مکوندی و دیگر دوستان از جمله فاطمه رستگاری نسب و الهام و نادر احسنی در تاریخ 19 بهمن سال 1388 و دستگیری و زندانی کردن شان تا اواخر اسفند همان سال، امروز شنبه 20 فروردین 1390 آنها را به دادگاه احضار کردند که پرونده شان مورد رسیدگی قرار گیرد. در این دادگاه، حکم 4 سال حبس برای خانم ها سیف الهی و کرم زاده مکوندی و 2 سال حبس برای آقای نادر احسنی در نظر گرفتند که قرار است وکلای هر یک نسبت به این حکم ها اعتراض کنند. خانم مکوندی در دادگاه می گوید: "کسی نباید به خاطر فکر و اندیشه اش زندانی شود" و قاضی مقیسه به منشی اش می گوید: "بنویس این خانم حقوق بشری است" آری چون ایشان و تمامی مردم آزاده از آزادی بیان و اندیشه و آزادی زندانیان سیاسی دفاع می کنند، جرم شان دفاع از حقوق بشر و سنگین است.
در طی این مدت نیز به اشکال مختلف ما و دیگر مادران و حامیان را تحت فشار و مورد اذیت و آزار قرار داده اند. این اذیت و آزارها شامل دستگیری، شکنجه، اعتراف گیری، احضار های دسته جمعی و فردی، تهدیدهای تلفنی، تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم، تهدید به عدم شرکت در مراسم و همدردی با مادران، تهدید به عدم شرکت در حرکت های اعتراضی، تهدید به عدم دید و بازدید، جلوگیری از حضور بر خاک جان باختگان و غیرو و هم چنین محرومیت از حق زندگی و تحصیل و کار برای برخی از اعضای خانواده های ما بوده است. نادر احسنی نیز نزدیک به یک سال حبس کشید و اواخر سال 1389 از زندان آزاد شد. در همان زمان به منزل اینجانب نیز آمدند که در منزل نبودم و یک ماه و نیم بعد که قصد سفر به ایتالیا برای دیدار فرزندم را داشتم، از فرودگاه بر گردانده شده و پاسپورتم را ضبط کردند و همچنان ممنوع الخروجم. بگذریم از بسیاری فشارهای و محرومیت های وارده به هر یک از دوستان و مادران و خانواده های جان باختگان که اگر بخواهیم تنها یک جمله از هر یک را بگوییم، می توان کتاب ها نوشت.
آری ما سی و دو سال پیش بر علیه ظلم و ستم شاهی بلند شدیم که آزادی مان را به دست آوریم، این بود آن آزادی که وعده اش را دادند؛ ما خواستیم که عدالت اجتماعی برقرار شود، این بود آن عدالت اجتماعی؛ ما خواستیم جامعه ای عاری از زور و سرنیزه و بر مبنای خواست و اراده مردم به وجود آید، این بود آن جمهوری مردم که پس از گذشت این همه سال، حاکمان نشسته بر قدرت و مجریان قانون به خود اجازه می دهند که تو را به واسطه حمایت از حقوق مردم و آزادی خواهی و رعایت حقوق بشر، مجرم به حساب آورند.
من از خودم منزجر می شوم، زمانی که می بینم تمامی مبارزات و خواست ها و تلاش ها و جان فشانی های مردم اینچنین به سخره گرفته می شود و من فریادم را در گلو خفه کنم.
من از خودم شرم می کنم، زمانی که می بینم با من و خانواده ام و دوستانم و دیگر مردمی که دوستشان دارم به اشکال مختلف تحقیر و توهین و تبعیض روا می دارند و باز من خاموش بمانم.
من از خودم بدم می آید، زمانی که می بینم خودم به دنبال گرفتن حق و حقوق شهروندی ام نیستم و اجازه می دهم که حاکمان و ناقضان حقوق بشر، به اشکال مختلف حقوقم را از من بگیرند و باز من سکوت پیشه کنم.
من حق زندگی دارم، فرزندم حق زندگی دارد، مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم، برادرم، همسایه ام، دوستم حق یک زندگی آزادانه و به دور از تبعیض و عادلانه را دارند و من این حق را دارم که از حقوق تمامی انسان هایی که دوستشان دارم، دفاع کنم و هیچ کس نمی تواند این حقوق را از من سلب کند.

منصوره بهکیش
20 فروردین 1390