برای سال سوم
وقتی به آن چه در این سه سال گذشت فکر می کنم آمیزه ای از احساسات مختلف درونم را پر می کند. در ابتدا چقدر امیدوار بودم. چه شادی عمیقی قلبم را آکنده بود. مدام به فکر آینده و ساختن وطن و تلاش برای پیشرفت آن بودم. وجود مردمی که با اراده و جدیت پیگیر خواسته شان بودند امید را بیشتر در من پرورش می داد. به نظر می رسید جامعه واقعا به بلوغ رسیده و خواهان تغییرات اساسی است. حق خود را که در این سی و چند سال با بخل و تنگ نظری از او دریغ کرده اند می خواهد و در این خواست پیگیر و راسخ است. همه را می دیدم از کسانی که برای دفاع از این انقلاب و آرمان های اولیه ی آن در سال های جنگ صدمات جبران ناپذیری دیده بودند تا آنانکه عزیزانشان را این انقلاب و سواران بر موج آن به طرزی وحشیانه از بین برده بودند. همگی درد داشتند. همه معترض بودند. آنان سکوت و تحمل سال ها بیعدالتی و ظلم را اینک به این شکل زیبا جبران می کردند. اما دریغ و افسوس که این اعتراضات انسانی و آرام با واکنشی کاملا نامتناسب روبرو شد و حکومت که خود میدانست مدت هاست در بین مردم جایی ندارد برای حفظ قدرت و ماندن بر اریکه ی فرمانروایی ظالمانه اش باز به سرکوب ددمنشانه و کشتار جوانان و مردم سرزمین مان مشغول شد. اگر در سال های قبل به صورت مخفیانه در زندان ها یا با اجیر کردن آدمکشان حرفه ای در خارج از زندان ها مخالفان و دگراندیشان را از سر راه برمی داشت این بار به صورتی بی پروا و علنی به کشتار و سرکوب آنان و حتی مردم عادی پرداخت تا به خیال خود زهر چشمی بگیرد که دیگران حتی خیال ایستادگی را نیز از سر به در کنند.
برای ایجاد ارعاب به دستگیری های گسترده از بین اقشار مختلف مردم پرداخت. در زندان ها با وقاحت تمام و به طور گسترده اقدام به اعمالی که همواره در خفا انجام می داد مثل تجاوز به زندانیان و شکنجه های وحشیانه ی جسمی و روحی آنان نمود. غافل از این که گرچه امیدهای بسیاری را به یاس مبدل می کند ولی هرگز نخواهد توانست برای همیشه و یا حتی مدتی طولانی مردم را ساکت کند.
این بار به مدد رسانه های جمعی متنوع هر عمل غیر انسانی او مثل اعدام مخالفین- کشتار خیابانی آنان و رفتار سبوعانه ای که بر زندانیان روا می دارد در ظرف مدتی بسیار کوتاه جهانی می شود. بله این بار دیگر خانواده های جانبختگان مجبور نیستند مثل خانواده های دهه شصت خون دل بخورند و صدایشان در نیاید و کسی از دردشان نپرسد. این بار مادران کشته شدگان هزاران بلندگوی بیدار و آگاه دارند. لااقل می توانند درد جبران ناپذیر کشته شدن یا آسیب های عمیق دیگر را که در زندان ها یا سرکوب های خیابانی بر فرزندانشان رفته است به گوش دیگران برسانند,این خود تسلی بزرگی است,بدانی که تنها نیستی و افراد بسیاری چشم و گوش به تو دارند.
بله این بار تعدادمان بسیار است ولی باید هم کاری کنیم باید به هم ایمان بیاوریم و بدانیم که اگر با هم باشیم هر چند با ایده های متفاوت ولی می توانیم پیروز شویم. حکومت می داند که دوامش در پراکندگی ماست. ما باید همدیگر را بشناسیم. باید به عقیده و فکر هم احترام بگذاریم. باید به همدیگر مجال ابراز عقیده بدهیم. باید تحمل شنیدن حرف مخالف را در خودمان تقویت کنیم. باید به دنبال راهی برای نزدیک شدن شیوه عمل مان باشیم. این رمز پیروزی ماست. تمرین دموکراسی از طرف فرد فرد ما و اجرای آن در عمل.نباید به دنبال ناجی بگردیم. نباید تمام امور را به شخص یا گروهی بسپریم. نباید خود را کنار بکشیم. باید هر نفر خود را مسئول کار و نقش اجتماعی خود بدانیم. خلاصه این که کار بسیار سختی در پیش داریم: تمرین و جایگزینی دموکراسی در یک پیش زمینه فکری و روانی دیکتاتوری که مدت هاست بوی مرگ از آن به مشام می رسد. چه زیباست لحظه ی تحقق این آرزو و دوباره چه رویاهایی را در من بیدار می کند.
لیلا سیف اللهی