از چند ماه قبل بحث ها همه پیرامون برگزاری روز جهانی زن و جشن تولد سالگی من بود. برگزاری آن به نحو احسن، انتخاب محل،انتخاب افراد سرشناس برای برگزای کنفرانس های مطبوعاتی و رسانه ای ، زنان داخل و کشور و خلاصه همه و همه در پی بزرگداشت صدسالگی من بودند.
دیروز من صد ساله شدم و امروز صد سال و یک روز از سنم می گذرد. هنوز خبر دار نشدم در سایر نقاط دنیا جشن صد سالگی من چطور برگزار شده اما در ایران که خیلی زیبا بود. خیلی محترمانه، عاشقانه، عارفانه، مخصوصا از طرف وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، گارد ویژه، لباس شخصی ها، سربازان گمنام امام زمان ! وای که چقدر مهمان ناخوانده داشتم.
همه مکانهایی را که برای پذیرایی انتخاب کرده بودم، مهمانها از ساعتها قبل پر کرده بودند. وقتی خودم که صاحب اصلی مهمانی بودم رسیدم جایی برای ایستادن هم نداشتم. خودم که صاحب جشن تولد بودم،مانده بودم بی صندلی و در این فکر که بی توجه به شرایط پذیرایی و مکان مهمان دعوت کرده بودم.
برادران محترم که وظیفه حفاظت از من را داشتند نهایت همکاری را انجام دادند و انتخاب مسیر هم با آنها بود و همینطورانتخاب مکان . چقدر اینها انسان های مهربانی هستند حتی نمی گذارند تو کمی به خودت سختی دهی و فکر کنی . جای تو فکر می کنند، انتخاب می کنند، تصمیم می گیرند، کاش ارسال دعوتنامه را هم به عهده آنها می گذاشتم. قطعا ذهنم خسته نمی شد برای تهیه متن آن.
واقعا فکر نمی کردم که این همه به تولد صد سالگی من بها دهند. نمی دانید این برادران دلسوز چه تلاشی می کردند تا کوچکترین تخلف و ناهماهنگی ایجاد نشود و همه امور را سر و سامان می دادند مثل: ایستادن ممنوع، نشستن ممنوع، سرود خواندن ممنوع،حرف زدن ممنوع، فقط راه رفتن آزاد بود آن هم نه در دسته های چند نفری، فقط یک تا دو نفر که صد البته برای آنهم دلیل داشتند.
وقتی چند نفری راه می روی و حرف می زنی صدایت بلند می شود و مهمانی بهم می ریزد. این هم برای رعایت نظم در مهمانی تولد صد سالگی من بود، سر پیچی از دستور همراه می شد با پذیرایی با انواع و اقسام ماکولات و نوشیدنی ها. جای همه شماهایی که در ایران ، این مرز پر گهر که زن ،مادر دیروز، مادربزرگ فردا است حضور نداشتید خالی بود. حفاظت مادران و زنان و دختران و همسران با همراهی مردانشان که عظمت تولد صد سالگی مرا چند برابر می کرد بقدری از طرف نیروهای نظامی و شبه نظامی کشورم بالا بود که مرا وادار به تحسین کرد .اگر شما هم بودید چون من از تعجب انگشت اشاره به دهن مات می ماندید.
حال بشنوید از خواهران نظام، خواهران ایثار، گذشت، فداکاری،آنها چه صبورانه برای اینکه تولد صد سالگی مرا جشن بگیرند خود را نادیده گرفتند و در گوشه و کنار خیابانها ، پارکها، دیوار اطراف دانشگاه، میدان مادر که دهسال قبل بعنوان هدیه به من داده شده بود همه جا، در زیر چادرهایشان با کیک و شمع روشن و چاقو برای بریدن کیک آماده بودند تا من لب تر کنم، همه آماده خدمت بودند. چقدر آدم احساس غرور می کند در چنین کشوری زندگی می کند که برای ارسال یک دعوتنامه ساده، پذیرای این همه مهمان ناخوانده باشد.
واقعا که پذیرایی عالی بود.آنقدر عالی که آدم وقتی چشمش به انواع و اقسام خوراکی ها می افتاد سیر می شد. از هر نوع نوشیدنی و خوراکی که می خواستی آماده بود. باتوم، گاز اشک آور، زنجیر، پنجه بوکس، چاقو، کارد، دشنه، اسلحه های شلیک گاز اشک آور، اسلحه های جدیدی که از چین برای تولد من وارد شده بود تا سورپرایزم کنند، اسلحه ای که توپ پلاستکی شلیک می کند و فقط در محدوده پا اثر گذار است، پا را بی حس می کند تا کمی آرام بگیری، دست از رقصیدن و پایکوبی برداری و کمی استراحت کنی تا دچارعارضه قلبی نشوی.
دلم می خواست از این همه خدمت گریه کنم که آن هم برادران این ماموریت خطیر را به جان خریدند و برای اینکه به خودم فشار نیاورم و خسته نشوم برای اشک ریختن از گاز اشک آور استفاده کردند، دیگر چه باید می کردند که من را راضی نگه دارند، تا غر نزنم، گله نکنم، سرکوفت بی مسئولیتی بعضی کارگزاران را به دولت و رهبر، نیروهای حافظ امنیت نزنم. همه جور محافظت از من به گردن آنها بود. نگران سلامتی من بودند که بعد از مراسم تولد جو گیر نشوم و در حین مراسم آنقدر شیطنت کنم که بعد کارم به بیمارستان بکشد.
من یک نفر که واقعا از این برداران مقتدر راضی هستم. این همه تیزهوشی، این همه ذکاوت، این همه گوش بفرمان بودن، اینطور صادقانه حفاظت کردن، کجای دنیا شما چنین برادران و خواهران مسئولی دیده اید؟ این خواهران ، این خواهران نمی دانید چطور با گشاده رویی برای تولدم گلهای زرد نرگس را به من هدیه می دادند. مانده ام با این همه نرگس که رنگ زرد دارد چه کنم؟
چه کسی گفته زرد رنگ نفرت است؟ من که دیروز فقط عشق تحویل گرفتم.عشق همراه با نگاههای معنی دار، که واقعا می توانستی معنای کلمات را از نگاهشان بخوانی، کلماتی گهربار و چنین گرانبها، هرزه بس کن، برو خانه ات، مگر تو خانه و زندگی نداری دم عیدی، مگر نظافت نداری، من هم باید بروم ، هزار جور کار سرم ریخته، بچه ام رو گاز است، خانه تکانی دارم، کارگر دارم، باید بروم خرید، صدهزار تومن پول داده ای برای امروز که محافظت ترا عهده دار شوم فکر می کنی شق الاقمر کرده ای، گورت را گم کن زودتر برگرد و جشن را تمام کن، هرزه ولگرد، مجعول، بی نام و نشان، فکر می کنی آدمی ، چند کلاس بیشتر از من درس خوانده ای، فکر می کنی خیلی امروزی هستی کاکلت را طلایی کرده ای تا در تولد صد سالگیت بدرخشی؟ گورت را گم کن اگر نری مجبورم با این(باتومی که از زیر چادرش به من نشان داده بود) از تو بقیه همسن و سالتان که امروزصدساله شده اید پذیرایی کنم.
بیچاره حق داشت، این تولد صد سالگی من هم بلای جانشان شده بود، دم عیدی کلی کار داشت، وقت سلمونیش رو از دست می داد، وقت رسیدگی به شوهرش، کدام یکی خدا می داند، واقعا با حذف یارانه ها و گرانی سرسام آور من برای داشتن بادیگارد در جشن صد سالگیم 100هزارتومن ناقابل بهش اجرت داده بودم. انتظار داشتم حتی خانه ام را هم برایم در هم بریزد و از آنجا با پیدا کردن وسایلی که بر اثر حواس پرتی در خانه گم و گور شده بود، در کمال دقت و نهایت صبر و حوصله آنها را یافته، مرا به هتل 10ستاره اوین بفرستد تا در آنجا در کنار بقیه دوستان که چند سالی برای استراحت و پرهیز از هوای بد تهران، دوری از خانواده خود در آنجا اقامت دارند، بعنوان کادوی تولد، من هم چند وقتی را آنجا استراحت کنم.چه انتظاراتی داریم ما زنها!
یادم رفت برایتان از کیک و طراحی آن بگویم..
چه کیک بزرگ و زیبایی بود.. به انداز آب نمای پارک لاله . دور تا دور کیک فرزندان اسلام را کاشته بودند با انواع و اقسام وسایل نوازش تا دست در دست هم دهند و میهن خویش را از این که هست بدتر کنند. خواهران زینب را پشت سر برادران حسین نگه داشته بودند تا خدای ناکرده تحریک نشوند و نیاز به غسل نداشته باشند و آب استخری که در کیکم تعبیه شده بود را نجس نکنند و در دستان خواهران زینب گل نرگس زرد نشانده بودند. به نظر شما رنگ سیاه چادر با رنگ زرد گل نرگس تناسب دارد؟ دیزاینر این کیک هر کس بود واقعا تمام سلیقه اش را بکار برده تا کم و کاستی در رنگ و محتوا و مزه کیک به وجود نیاید..
من که در روز تولد صد سالگیم سعادت نداشتم از کیک و دیگر خوراکیهای این روز استفاده کنم، خوش بحال همه آنهایی که طعم و مزه کیک و دیگر خوردنیها را چشیدند. خوشا بحال آنها که توانستند بدون دغدغه به هتل 10ستاره اوین بروند برای استراحت ، آنجا می توانند به بقیه دوستانی که مراسم صدمین سالگرد تولد من را جشن گرفتند خبر برگزاری جشن با شکوه را بدهند.
امروز که یک روز از تولد صد سالگیم گذشته تصمیم گرفتم جشن 4شنبه سوری را هم با شرکت برادران و خواهران بسیج، لباس شخصی، نیروی مقتدر انتظامی برگزار کنم و اینبار تصمیم دارم دعوتنامه را گسترده تر بفرستم تا مهمانهای ناخوانده بیشتری به محل انتخاب آخرین 4شنبه سال بیایند و زردی مرا بگیرندو مواظب باشند از روی آتش نپرم که سرخیم را از دست بدهم .
به نظر شما چطور است دوستان؟
آیا حاضرید شما هم در جشن 4شنبه آخر سال شرکت کنید؟
هر چند که به گفته علمای مذهبی 4شنبه سوری حماقت است ولی خوب من تصمیم دارم این حماقت را انجام بدهم تا بار دیگر در آخرین روزهای سال 89 با دیدن برادران و خواهران نازنین ناخوانده به استقبال سال 90 بروم.
شما چطور دوست عزیز؟
شما هم موافقید؟
0