صفحات

دیباچه

مادران پارک لاله/اسلو(حامیان مادران عزادار ایران/اسلو)در تاریخ سوم بهمن 1388 در اسلو برای حمایت و همراهی با مادران ایرانی شکل گرفت و تا امروز با همه ی فراز و فرودهای خود و تا روز تحقق خواست مادران پارک لاله در ایران ادامه خواهد یافت

گزارش گردهمایی گروه حامیان مادران پارک لاله اسلو شنبه ۳۰ یولی ۲۰۱۱







این هفته گروه با نوشتن پلاکارت بزرگی ابراز همدردی با خانوادهی عزادار نروژی که در عملیات تروریستی و وحشیا نه هفته گذشته گشته شده بودند کردند
و همچنین کمپین خانوم نسرین ستوده با داشتن بیلبورد بزرگی از عکس ایشان توسط دوستان گرامی
مادران پارک لاله اسلو تا رسیدن به حق خواست های گروه مادران در ایران و آزادی زندانیان سیاسی دست از اعتراز بر علیه ظلم بر نخواهد کشید
 
حامیان مادران پارک لاله اسلو
 
 

در کنار خانواده های داغدیده هستیم


لبخندش به پهنای صورتش بود
چشمانش پر ز اشک
وفتی ازمحمدش می گفت پدر
با وقار و با غرور
از محمد، از امیر، از محسن، از رامین
و حادثه دلخراش کهریزک مي گفت
مادران پارک لاله چندی پیش برای دلجویی از خانواده شهید کامرانی، به دیدار این خانواده رفتند.


مادران پارک لاله : پدر، مادر و فرزندان خانواده به استقبال مان آمدند. وارد که شدیم، فضای دلتنگی بود، بی تابی از دردی که در این دو سال کشیده اند در فضا موج می زد. مادر صبور در سكوتي غم آلود با چشماني پر درد مي نگريست، پدر اما با بغضي فروخورده كه گه گاه اشك آن را سبك مي كرد، از آن چه در آن چند روز بر فرزندش رفته است سخن مي گفت.

سياه دلي از زمره آنان كه وقتي مهترشان كلاه بخواهد از فرط بي هويتي، پستي و خباثت سر مي بَرَند، او را بعد از ظهر 18 تير ماه 1388، يكي از همان روزهايي كه تا ابد لكه ننگ تاریخ است، دستگير مي كند در همان ابتدا چنان سيلي محكمي بر صورت او مي زند كه عينك محمد چند متر دورتر پرتاب مي شود.

اين در حالي است كه محمد 18 ساله بي خبر از همه جا، تنها براي رفع اشكالات پيش از كنكور نزد معلم خود مي رفته است. عليرغم توضيحات او مزدور توجهي نمي كند و ساعتي بعد او و ساير دستگيرشدگان را به كشتارگاه و شكنجه گاه دهشتناك كهريزك منتقل مي كنند. همانجايي كه عرصه خودنمايي و خوش رقصي قاضي ملعون، سردار قاتل و بقيه عوامل سركوب وحشيانه اعتراضات بعد از انتخابات است. آنان نيز مي خواهند به سهم خود سري را به جاي كلاهي تقديم كنند، تا بلكه به مدارج بالاتري برسند.

اين كشتارگاه همان است كه نجات يافتگان اش هنوز هم از كابوس هاي آن دوران رها نشده اند و حتي بعضي آرزو دارند كاش همان موقع كشته شده بودند. طي روزهايي كه محمد و سايرين تحت شرايط مرگبار گرماي جانفرسا- شكنجه هاي بيشرمانه و وحشيانه جسمي و روحي- گرسنگي و تشنگي در كهريزك به سر مي برند، بدن قوي و جسم ورزشكار محمد آن قدر آسيب مي بيند كه ديگر نتواند عليرغم جواني و تندرستي اش تاب بياورد.

پيگيري موثر خانواده و دوستان سبب مي شود آمرين، تصميم به آزادي محمد بگيرند. به خانواده خبر مي دهند كه محمد بعد از ظهر روز بيستم آزاد خواهد شد. خانواده در پشت در اوين بي صبرانه منتظرند. خويشان تلفني به پدر اطلاع مي دهند كه محمد در كهريزك است و او بايد تنها به آنجا برود، پدر رهسپار مي شود. در راه تلفن ديگري او را به بيمارستان لقمان فرا مي خواند همان دم چيزي در او فرو مي ريزد.

وقتي به بيمارستان مي رسد جگر گوشه اش را بيهوش مي بيند كه با زنجيرهايي به تخت بسته شده است. او را درآغوش مي گيرد از شدت گرماي بدن محمد، پدر مي سوزد. خانواده اعتراض كرده و تقاضاي انتقال او را به بيمارستان ديگري مي كنند. هنگام انتقال، دژخيمان با بي شرمي هر چه تمام تر مي خواهند پدر تائيد كند كه فرزندش را صحيح و سالم از آنان تحويل گرفته ولي پايداري پدر و بقيه خانواده به آنان اين اجازه را نمي دهد.

پزشكان و پرسنل بيمارستان ديگر با ديدن پيكر شكنجه شده و وضعيت اسف بار محمد شديدا متاثر شده و با اين كه مي دانند معجزه لازم است تا محمد را به آغوش زندگي بازگرداند، قول همه گونه مساعدت را مي دهند و صميمانه مي كوشند. ولي دريغا، بي آبي و شدت آسيب هاي وارده بر بدن جوان محمد و عفونت زخم هاي شكنجه هر دو كليه را از كار انداخته و جسم اش را آن چنان در هم كوبيده كه كوشش هاي آنان فايده اي ندارد.

سحرگاه بيست و سوم تير خبر جان باختن محمد به خانواده مي رسد. ما مي انديشيم: به كدامين گناه چنين گلي، هنوز نشكفته پرپر شد.


اکنون دوسال است که خانواده کامرانی در پی گرفتن جوابی برای این جنایت مراکز قانونی را زیر پا می گذارند. پدر می گوید وقتی خبر دار شدم محمد دستگیر شده همه جا را جستجو کردم، جوابگو نبودند، گاه رفتار تندي مي كردند ولی بعد از اینکه محمد جان شیرینش را از دست داد و بعد از شکایتی که نوشتيم، دیديم که همه ابراز همدردی كردند فقط به این دلیل که از بالا دستور رسیدگی و مجازات آمران و عاملان این جنایت داده شده بود.


آقای کامرانی پدر محمد نقش بسیار مهمی در برملا ساختن جنایات کهریزک داشت، با پی گیری هایی که او همراه با دیگر خانواده ها داشت، نگذاشتند کهریزک به فراموشی سپرده شود و مسئله رسیدگی به جنایات کهریزک همچنان زنده ماند.

پدر محمد مي گويد من و آقاي روح الاميني شديدا پي گير هستيم و اين پرونده را به نتيجه خواهيم رساند. مي گويد دست از همه چیز کشیده ام و فقط برای این که بتوانم قاتل محمدم را به سزایش برسانم زنده ام. و ما گيج از شدت وقاحت قاضي ملعون و بي وجداني كه ادعا مي كند تبرئه شده است و چه بسا كه او راست بگويد و مسئله در ظاهر رسيدگي شده باشد. چون آن چه در عمل مي بينيم تنها جابجايي آمران و عاملان اصلی و حتي ارتقا مقام بعضي مثل سپرده شدن مسئولیت یکی از ارگانهای بسیار حساس (مبارزه با قاچاق ارز) به يكي از آنان است.


خانواده محمد هم چنين نگران كساني هستند كه آن دوره وحشتناك عذاب را در كهريزك گذرانده اند، اينكه چقدر احساس تنهايي مي كنند و چه اندوه و درد جانكاهي را به تنهايي بر روح و قلب خود تحمل مي كنند. آيا وظيفه ما به عنوان يك انسان اين نيست كه آن ها را دريابيم و بزرگ بداريم و بار سنگين دردشان را شريك باشيم؟


مادران پارک لاله ضمن همدردی با این خانواده وساير قربانيان و آسيب ديدگان اين كشتارگاه با آنان عهد مي بندند كه هیچ گاه اجازه نخواهند داد خون جانباختگان و حق شكنجه ديدگان كهريزك پایمال شود. مادران دوباره بر خواست های خود که محاکمه آمران و عاملان اعدام هاي فردي و دسته جمعي، كشتارهاي قومي و ديني، زندان، شكنجه، تجاوز، ترور، شبيخون به منازل، به خاك و خون كشيدن خوابگاه ها و ... از دهه شصت تا كنون تا كيد نموده و همچنین خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی می باشند.

0 comments:

ارسال يک نظر


نمی دانم بچه ام زنده است یا مرده

فرشته قاضی: مادر سعید زینالی، دانشجویی که 5 روز بعد از 18 تیر 78 بازداشت شد و از آن زمان تاکنون هیچ خبری از وی در دست نیست در مصاحبه با "روز" اعلام کرد با گذشت 12 سال تمام پی گیری های خانواده برای گرفتن خبر بی نتیجه بوده و از سوی مسئولان بی پاسخ مانده است.

سعید زینالی، 23 تیر ماه 1378 در مقابل چشم های مادرش بازداشت شد و از آن تاریخ تاکنون، جز یک تماس تلفنی کوتاه، هیچ خبری از این فارغ التحصیل کامپیوتر دانشگاه تهران در دست نیست.

اکرم نقابی، مادر سعید زینالی که در این سال ها برای گرفتن خبری از فرزندش به تمام ارگان ها و مراکز قضایی و دولتی سر زده می گوید: "12 سال تمام شد، نه به ما می گویند که سعید زنده است و نه می گویند که مرده. من دیگر هیچ از خدا نمیخواهم فقط حتی شده می خواهم جنازه بچه ام را ببینم و دفن اش کنم. دگر چه می توانم بخواهم"؟

خانم نقابی، که سال گذشته به اتفاق دخترش بازداشت شد و دوماه در بند 209 زندان اوین بود و با قرار وثیقه آزاد شده در مصاحبه با "روز" از سعید و پرونده خودش سخن می گوید.


خانم نقابی اکنون 12 سال از وقایع کوی دانشگاه تهران می گذرد؛ چه خبری از سعید دارید؟


هیچی. هر جا رفتیم و پی گیری کردیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم، نه میدانیم بچه ام زنده است و نه میدانیم مرده و...


ممکن است برگردیم به 12 سال پیش و بفرمایید چه اتفاقی برای سعید افتاد و چگونه بازداشت شد؟

23 تیر 78 بود. منزل ما پونک بود، ما در خانه بودیم که در را زدند. سه نفر آمدند تو و گفتند سئوالاتی از سعید داریم. پدر سعید سر کار بود، هر چه پرسیدیم سعید را کجا می برید گفتند فقط چند سئوال داریم و زود بر میگردد. او را بردند و سه ماه بعد یک تماس دو دقیقه ای گرفت و گفت "حالم خوبه و پی گیر کار من باشید". نه گفت کجا است ونه اینکه چرا او را برده اند و چکار کرده و... ما هم پی گیر شدیم، هر ارگانی که فکر میکنید تا به حال هزاران بار رفته ایم اما هیچ نتیجه ای نگرفته ایم. حدود 6 ماه بعد از تماس سعید، فکر کنم میلاد امام علی بود به ما زنگ زدند و گفتند زنگ زده ایم خبر سلامتی سعید را بدهیم و خوشحالتان کنیم. هر چه پرسیدیم، التماس کردیم و اصرار کردیم که از کجا هستید و سعید کجاست هیچ جوابی ندادند.


روزی که سعید را بازداشت کردند به شما گفتند از کدام ارگان هستند؟ حکمی نشان دادند؟


نگفتند از کجا هستند من هم اینقدر حالم بد شده بود که نپرسیدم گفتند باید خانه را بازرسی کنند و کردند. از خودم بیخود شده بودم وقتی قیافه رنگ پریده سعید را دیدم. اینقدر هم آگاه نبودم یعنی اصلا به این مسائل اشنا نبودم که حکمی بخواهم و...


خب این مدت که پی گیری می کنید به شما چه پاسخی میدهند؟


مدام می گویند در حال پی گیری هستیم تا به حال نگفته اند سعید کجا است و چه بر سر او آمده، آیا زنده است یا مرده.فقط از دفتر آقای نقدی آن موقع به ما گفته بودند که بچه ات را واحد عملیات ما گرفته و بیخود نیایید هر موقع لازم بود خودمان تماس می گیریم. اما هیچ خبری نشد. بعد که آقای قالیباف شد فرمانده نیروی انتظامی از دفتر او سرهنگ فاطمی زنگ زد و گفت عکسی از سعید بیاورید تا پی گیری کنیم.پدر سعید عکس او را برد و گفتند پی گیری میکنیم هفته دیگر ملاقات کنید هفته بعد رفتیم گفتند همین روزها ملاقات می دهیم اما بعد گفتند دست ما نیست و متاسفیم. 4 سال قبل آقای سالارکیا گفت با وزارت اطلاعات صحبت کرده اند و قرار است به ما ملاقات دهند تا سعید را ببینیم. رفتیم دفتر آقای مرتضوی گفتند ده روز دیگر بیایید. هی ده روز، ده روز تمدید کردند. اخر سرهم گفتند بروید هر موقع لازم بود خودمان تماس می گیریم و فعلا به خود ما هم اجازه نمیدهند و... تمام این سالها اندازه یک کارتن ما فقط شماره نامه داریم که به ارگان های مختلف از بیت رهبری، وزارت اطلاعات، وزارت کشور و دادستانی و هر جایی که فکر کنید نوشته ایم و رفته ایم پی گیری کرده ایم و در نهایت هم به نتیجه ای نرسیده ایم.


آیا به شما گفته اند اصلا سعید کجا زندانی بوده یا الان کجاست؟


نه هیچ جوابی در این زمینه نمی دهند. ما اینقدر رفتیم و آمدیم که از دفتر آقای دولت ابادی هم از ما خواستند که هر چه نامه و سند و پرونده داریم برای آنها ببریم. بردیم اما هر بار که می رویم می گویند اقای دولت ابادی پی گیر است و به نتیجه که برسیم خبر میدهیم. امروز شوهرم از صبح تا ساعت 4 باز رفته بود اما خب خبری نیست دیگر. هیچ جواب قطعی نمیدهند، فقط می گویند صبر کنید پی گیری میکنیم. اینقدر این سالها گفته اند بیایید فلان جا و بروید بهمان جا و... که دیگر جایی نمانده نرفته باشیم. اینقدر شماره نامه داریم که چی بگویم آخر. نه به ما می گویند هست نه می گویند نیستو نه می گویند زنده است نه می گویند مرده نه می گویند کجاست و...


از دوستان فرزندتان چی؟ از کسانی که آن موقع سر همین مسائل کوی بازداشت شدند آیا کسی خبری از سعید نداشت؟


دوستانش که خبری نداشتند. اما احمد باطبی که بار اول از زندان به مرخصی آمد در اصل در بیمارستان بود که من رفتم دیدن او. نمی گذاشتند اما با مادر احمد صحبت کردیم. احمد می گفت که توی بازجویی ها با سعید بوده اند و صدای سعید را می شنیده و...


خانم نقابی، سعید فعالیت خاصی داشت؟ در کوی دانشگاه و...


من هیچی نمیدانم. خدا شاهد است اصلا نمیدانم سعید با چه کسانی بوده و 18 تیر چه میکرده و نمیکرده. بچه توداری بود فقط 22 سال داشت و تازه می رفت توی 23 سال. نمیدانم اصلا چرا امدند و او را بازداشت کردند. باور کنید اگر میدانستم کاری کرده می بردم و قایم اش میکردم نمیگذاشتم بازداشت اش کنند اما من هم همان قدر خبر دارم که شما خبر دارید. آن موقع ها به پدر سعید که پی گیر بود گفته بودند پسرت توی گروه منوچهر محمدی اینها بوده اماما واقعا هیچی نمیدانیم.


و سال گذشته خود شما و دخترتان بازداشت شدید و رسانه های حکومتی مدعی شدند که شما با مجاهدین ارتباط دارید. بازداشت شما ربطی به سعید و یا پی گیری هایی که می کردید داشت؟


نه خدا شاهد است که من اصلا نمیدانستم منافقین و مجاهدین یعنی چی. من که اصلا آدم سیاسی نبوده ام. 12 سال تمام دنبال نشانی از پسرم دویده ام. یک مصاحبه با صدای آمریکا کرده بودم که ما را گرفتند و بردند 209 اوین. دو ماه آنجا بودیم. گفتند شما توی تظاهرات بودید و با مادران عزادار هستید که انها منافق هستند و... همه اینها دروغ بود تلفن های ما همیشه کنترل می شود و خودشان هم میدانستند و میدانند من با جایی ارتباطی نداشتم و ندارم. به آنها هم گفتم که بعد از شهادت بچه ها در 25 خرداد من هم مادرم رفتم پارک لاله با مادران دیگر؛ دو یا سه بار رفتم، دفعه چهارم مرا با سایر مادران بازداشت کردند. از من می پرسیدند با مادران کجا اشنا شده ای؟ گفتم خود شما در وزرا ما را اشنا کردید. ما پارک می رفتیم اما اکثرا همدیگر را نمی شناختیم فقط همدیگر را در پارک میدیدیم اما وقتی ما را گرفتید و بردید وزرا خب با هم آشنا شدیم. مادران هم نه منافق بودند نه ارتباطی داشتند. انها هم مثل من مادر بودند. دو سه جلسه بازجویی هم درباره سعید از من پرسیدند و همه را گفتم گفتند که پی گیری میکنیم ببینیم چه کسانی آن موقع خودسرانه افراد را بازداشت میکردند و از کجا دستور می گرفتند و... بعد گفتند آن موقع ما نبودیم و دست ما نیست.


الان پرونده شما و دخترتان در چه مرحله ای است؟

آخرین دفاع را گرفته اند. گفتند بعد احضاریه میدهیم یا زنگ می زنیم فعلا که منتظریم ببینیم چی می شود.


و حالا بعد از 12 سال بی خبری از سعید و همچنین بازداشت خود شما و دخترتان خانواده شما چه وضعیتی دارند؟


سعید اولین پسر من بود داشت می رفت توی 23 سال و الان رفت توی 13 سال که او نیست.30 شهریور سعید 36 ساله می شود. پدر سعید کارمند وزارت صنایع بود که دو سال بعد از بازداشت سعید او را با 28 سال سابقه کار بیرون کردند اول گفتند برو یکسال استراحت کن و پا در هوا نگهداشتند و بعد حقوق او را هم قطع کردند و هر چه پی گیری هم کردیم اصلا نگفتند چرا. وکیل هم گرفتیم اما گفت وزارتخانه جواب نمیدهد و نماینده اش به دادگاه نمی آید. خود من هم که دیگر توانی ندارم. از خدا هیچی نمیخواهم فقط می گویم جنازه بچه ام را ببینم و بعد دفنش کنند. از خدا فقط همین را میخواهم. به خدا زندگی برای ما جهنم است. می گویم خوش به حال کسانی که جنازه بچه هایشان را گرفتند و دفن کردند. چند روز پیش به خانم اعرابی می گفتم کاش جنازه سعید مراهم بدهند. هر کسی زنگ میزند از جا می پرسم 12 سال است می پرم و می گویم از سعید خبری آورده اند و...


خانم نقابی صحبت خاصی دارید بفرمایید.

فقط از مسئولین میخواهم مرا، دور از جان، سگ پا بوس به حساب بیاورند اما بگذارند بچه ام را ببینم اگر زنده است زنده اش را و اگر مرده است جنازه اش را. دیگر هیچ آرزویی ندارم ما را عین توپ این طرف و آن طرف پرتاب نکنند رفت توی 13 سال به خدا دیگر جانی نداریم. خسته می شویم، می نشینیم و باز دوباره شروع میکنیم. خدا خودش کمک کند و همه مادرهای چشم به راه از چشم به راهی در بیایند.

0 comments:

ارسال يک نظر


محکوم کردن تمامی عملیاتهای تروریستی در سراسر جهان




گروه حامیان مادران پارک لاله اسلو عملیات تروریستی و بمب گذاری در اسلو را که منجر به گشته و زخمی شدن تعداد کثیری از مردم بیگناه گردید توسط هر حزب یا گروه یا ملیتی که بر ضد حقوق بشردوستانه انسانها است را محکوم می نمیاد


حامیان مادران پارک لاله اسلو این هفته شنبه به دلیل جو متشنج در اسلو و حضور کمرنگ مردم در سطح شهر گردهما یی هفتگی خود را در این هفته انجام نداد .
اما یکی از خواستهی این گروه احترام به حقوق تک تک انسانها با هر قوم و نژادی است و این حرکات ضد انسانی را در هر مکان و زمان محکوم می کند .


حامیان مادران پارک لاله اسلو

بنویسید بچه های ما بر حق بودند


بنویسید بچه های ما بر حق بودند

روز آنلاین: خانواده ای دیگر از معترضان جانباخته در حوادث بعد از انتخابات در مصاحبه با "روز" از نحوه جان باختن فرزندشان سخن گفته و خبر داده اند که دو سال پی گیری آنها برای معرفی و مجازات قاتل فرزندشان بی نتیجه مانده است.
برادر بزرگتر بهمن جنابیکه روز ۳۰ خرداد سال ۸۸ جانش را بر اثر شلیک مستقیم گلوله بر قلبش از دست داد گفته است: "بنویسید بچه های ما بر حق بودند". او از شاهدان جان باختن برادرش خواسته که نحوه جان باختن بهمن را با این خانواده در میان بگذارند.
هنوز آمار دقیقی از جان باختگان حوادث روزهای پس از انتخابات در دست نیست؛ روزهایی که دهها نفر از معترضان به انتخابات مخدوش ریاست جمهوری، پس از سخنان آیت الله خامنه ای در نماز جمعه تهران، هدف گلوله نظامیان قرار گرفتند و جان باختند. رهبر جمهوری اسلامی در واکنش به اعتراضات، رهبران چنبش سبز را مسئول خون کسانی که بعد از انتخابات کشته شده بودند، دانسته و گفته بود: "چه بخواهند و چه نخواهند مسئول خون ها و خشونت ها و هرج و مرج ها، آنهایند".
اکنون با گذشت دو سال، خانواده بهمن جنابی از کشته شدن این جوان ۱۹ ساله براثر اصابت گلوله سخن گفته اند: "بهمن و بچه های دیگری که شهید شدند جزوی از ایران بودند و هزار سال هم بگذرد فراموش نخواهند شد".
آنچه می خوانید پاسخ هومن جنابی، برادر بهمن جنابی به پرسش هایماست:

آقای جنابی ممکن است بفرمایید برادر شما کجا و چگونه جان باخت؟
ما مغازه ای در خیابان خوش داشتیم نزدیک تقاطع هاشمی و بهمن همان جا مشغول به کار بود. روز سی خرداد حول و حوش ساعت 6 به پدرم زنگ زده و گفته بود که خیابان ها خیلی شلوغ است. پدرم هم گفته بود فعلا تردد نکن و صبر کن کمی آرام شود. آن موقع من خودم سرباز وظیفه بودم و نبودم که به کمک او بروم. حول و حوش خیابان بوستان، یعنی چهارراه بالایی مغازه ما، برادرم گلوله خورد؛ آنطور که ما از کسبه محل شنیدیم بهمن با اصابت یک گلوله مستقیم بر سینه اش که مستقیم به قلبش اصابت کرد شهید شد؛ اما اینکه واقعا چه اتفاقی افتاده، ما هر چه پی گیری کردیم به جایی نرسیدیم و نمیدانیم از ساعت 6 که بهمن با پدرم تماس گرفته بود تا ساعت 8 و 9 که او شهید شده چه اتفاقاتی افتاده. چون بهمن با موتور تردد میکرد و موتورش را هم همان جا دزدیده اند و ما نمیدانیم روی موتور بوده یا پیاده بوده و...

بهمن چند سال داشت و شغلش چه بود؟
بهمن متولد ۶۸ بود و موقع شهادت 19 سال و نیم داشت. مغازه ای که در خیابان خوش داشتیم مغازه تعمیر وسایل کولر و نصب آبگرمکن و تاسیسات بود و بهمن آن را اداره و در آن کار میکرد. او دیپلم برق صنعتی داشت و از آموزشگاه هم مدرک پی ام سی گرفته بود. اما وقتی شهید شد تازه دفترچه اعزام به خدمت گرفته بود و قرار بود دی ماه ۸۸ به خدمت اعزام شود.

شما و خانواده تان چگونه از جان باختن برادرتان خبردار شدید؟
من در خدمت سربازی بودم و 20 روزی بود خانه نیامده بودم فردای روزیکه برادرم شهید شد چند تن از اقوام آمدند سراغ من و با هم رفتیم همه جا را گشتیم همه بیمارستان ها را زیر پا گذاشتیم به کلانتری ها و زندان ها رفتیم، اما خبری نبود. دوم تیر ماه بود که از بیمارستان لولاگر با ما تماس گرفتند و گفتند بیایید اینجا؛ رفتیم و کیف و موبایل بهمن را به ما دادند. از شماره تلفن های توی موبایل بهمن، شماره ما را پیدا کرده بودند و پرستاران این بیمارستان به ما زنگ زده بودند. مدارکش را به ما دادند اما پیکر بهمن آنجا نبود. پدرم رفت به کلانتری که بچه ما کجاست و چی شده؟ گفتند شاید پزشکی قانونی کهریزک باشد، ما هم رفتیم آنجا و دیدیم که بله؛ بهمن آنجاست و الان هم که در قطعه 256 بهشت زهرا به خاک سپرده شده.

شما و خانواده تان در این زمینه شکایتی طرح کردید؟
بله همان روز اول شکایت کردیم و کماکان هم پی گیر هستیم.

این شکایت چه نتیجه ای داشته و چه پاسخی در این دو ساله به شما داده اند؟
متاسفانه هر بار می رویم می گویند بروید سه ماه دیگر در فلان تاریخ بیایید؛ می رویم.
ما هیچ نقطه ضعفی در زندگی مان نداشتیم و نداریم. بارها هم گفته ایم که این بچه 19 ساله به درد این اجتماع میخورد و برای این اجتماع کار میکرد. اول که مقصر می شویم بعد که توضیح میدهیم لحن شان تغییر میکند اما خب پرونده همچنان در دادسرای جنایی تهران است و تاکنون هم هیچ نتیجه ای نگرفته ایم. یک سری به ما می گفتند شما قاتل را معرفی کنید. گفتیم اگر ما می شناختیم که پیش شما نمی آمدیم و نمیخواستیم معرفی کنید. در هر صورت دست ما کوتاه است.

ممکن است بفرمایید پزشکی قانونی علت جان باختن برادرتان را چی ذکر کرده؟
والله هیچ برگه ای به ما ندادند. این همه دادسرا رفتیم پی گیر شدیم اما نه برگه ای به ما دادند و نه حرفی زدند. دستمان هم به هیچ جا بند نیست، تنها چیزی که در این دو ساله به ما گفته اند این بوده که کالیبر گلوله ای که به برادرم خورده، 8 میلی متری بوده.

گفتید موتور برادرتان همان روزی که ایشان جان باختند دزدیده شد آیا بعدا این موتور را پیدا کردید؟ برخی نوشته اند که برادرتان روبان سبز بر موتورش بسته بود و...
متاسفانه موتور را هم پیدا نکردیم، از همان روزی که برادرم شهید شد موتور او نیز مفقود شد. درباره روبان سبز هم نمیدانم چون من 20 روزی نبودم، از طرفی موتوری هم نماند که بدانیم چی به چی بوده؛ اما همین جا از طریق شما خواهش میکنم از شاهدان شهادت برادرم که اگر صحنه گلوله خوردن و شهادت برادرم را دیده اند به ما خبر دهند. ما خیلی تلاش کردیم اما به جایی نرسیدیم حداقل میخواهیم آخرین لحظات زندگی برادرم را بدانیم.

در این مدت از مسئولان کسی به خانواده شما سر زد؟
همان یکی دو روز اول چند نفر آمدند؛ما آن روزها هوش و حواس درستی نداشتیم و درست نمیدانم از کجا آمده بودند. می پرسیدند که چه جوری شده و چه اتفاقی افتاده. یک چیزهایی هم یادداشت کردند. منتها ما معتقدیم راهمان راست است و از چیزی هم نمی ترسیم همان موقع هم هر چه که بود گفتیم دیگر کسی نیامد و پی گیر نشد، نیازی هم به پی گیری کسی نداریم. این بچه راهش را خودش تشخیص داده و رفته. آن موقع ها جو تهران آشفته بود، اما هیچ کسی فکر هم نمیکرد چنین اتفاقی بیفتد، مردم که چیز خلاف قانونی نمی خواستند، اعتراض داشتند و جرم هم نبود، اما خب این اتفاقات افتاد و بچه ها شهید شدند.

این مساله چه تاثیری بر زندگی شما و خانواده تان گذاشت؟ میدانم که مادرتان بیمار شده و...
بله! همین الان که با شما صحبت میکنم مادرم همه چیز برایش از اول زنده شد. بعد از این قضیه مادرم از لحاظ روحی به شدت به هم ریخته؛ در طول هفته دوبار به بهشت زهرا باید برود. وضعیت روحی مساعدی ندارد. من دو برادر دیگر هم دارم که از بهمن کوچکتر هستند و اگر در طول روز یک ساعت با آنها صحبت نکنم همه چیز به هم می ریزد. آدم وقتی روال عادی زندگی اش را طی میکند روی همه چیز حساب باز میکند وبرنامه می ریزد که چه بکند و چه برخوردی داشته باشد؛ منتهی چنین اتفاقی زندگی را از هم می پاشاند. ما هم از روال عادی زندگی خارج شده ایم؛ هم از نظر روحی و هم از نظر مالی. شما حساب کن یک رشته ای پاره شود و بخواهید با گره زدن وصلش کنید چه می شود؟ پدر و مادر من مرده های متحرک هستند و ما سعی میکنیم خود را محکم نشان دهیم که حداقل ما بر روحیه شان تاثیر مثبت بگذاریم و بیش از این آسیب نبینند. ما یک خانواد ه 6 نفره بودیم و اگر هر 6 نفرمان با هم می رفتیم خیلی راحت تر بود تا اینکه چنین اتفاقی برای بهمن افتاد. خانواده ما متلاشی شده؛ شما نمیدانید بهمن چه ارزشی داشت! یک دانش آموز همیشه ممتاز بود و یک بچه کاری که به درد جامعه خود میخورد، بچه 19 ساله ای که برای خود تامین اجتماعی رد میکرد، قرار بود به خدمت سربازی اعزام شود... او رفت و ما اکنون تنها زنده ایم که از نامش پاسداری کنیم.

سپاسگزارم که بعد از 2 سال با ما از برادرتان گفتید؛ در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
یک جمله ای است که فکر میکنم فصل الخطاب باشد؛ حضرت علی در نهج البلاغه گفته اند "حق را بشناسید که افراد به واسطه حق شناخته می شوند". کسی نمی تواند با زور کسی را قانع کند. بلکه حق و حقیقت، خود شناخته می شود و بیرون می آید. بچه های ما هم بر حق بودند، مهم این است که بچه های ما که شهید شدند جزئی از ایران بودند؛واقعیت وجودی این بچه ها را بنویسید که هزار سال هم بگذرد فراموش نخواهند شد.تاریخ ایران مشخص است، اسم رستم ها و سهراب ها در تاریخ کشور ما ماندگار بوده و می ماند؛ اصل حقیقت وجود بچه ها را که اگر می ماندند آبادانی کشور خود را رقم میزدند و گره گشای مملکت شان می شدند را بنویسید. بهمن با سن و سال کمی که داشت اما به درد ایران می خورد مثل بقیه بچه هایی که شهید شدند. اصل وجودی آنها ارزشمند بوده و ماها داریم با از بین بردن این سرمایه ها، تیشه به ریشه خودمان می زنیم؛ اما همه باید تلاش کنیم کشورمان فردا برای بچه هایمان، کشوری باشد که آنها در آرامش زندگی کنند و دغدغه هایی مثل ما نداشته باشند. تلاش کنیم اتفاقاتی که برای برادر من و سایر بچه ها افتاد فردا برای بچه های ما نیفتد و دیگر این مسائل تکرار نشود.

 

 


ديدار با مادران كيانوش آسا وفرزاد کمانگر

ديدار جمعی از مادران پارك لاله با مادران كيانوش آسا و فرزاد کمانگر

عکس از آرشیو
مادران پارک لاله - به مناسبت فرا رسيدن 18 تير، سالگرد اعتراض گسترده و مسالمت آميز دانشجويان و مخالفت با فضاي سانسور حاكم بر جامعه و در پي آن برخورد خشونت بار حاكميت با معترضين مسالمت جو و به خاك و خون كشيدن خوابگاه دانشجويان در سال 78 ، جعمي ازحامیان مادران پارک لاله به ديدار خانواده كيانوش آسا، دانشجوی نخبه و یکی از شهدای 25 خرداد 88 رفتند و مثل هميشه با استقبال گرم و صميمانه خانواده كيانوش روبرو شدند.

مادران، ساعاتي را در كنار هم و با هم، ياد و خاطره كيانوش را مرور كردند. ياد دانشجوي مسالمت جو و در عين حال معترضي كه وجود دهها قاب از عكس ها، بزرگداشت ها و موفقيت هاي علمي و تحصيلي كه در گوشه، گوشه منزل يافت مي شود؛ تحمل درد از دست دادنش را جانكاه تر مي سازد و پس از 2 سال نيز حضورش در جاي جاي منزل شايد بيش از هر عضو ديگري احساس مي شود.

قاب هايي كه از يادها و افتخارات كيانوش بر جاي مانده، فقط در خانه اش نيست كه خلاء وجود جواني ، دانشجويي، نخبه اي را كه به تقلب و دروغ و خفقان معترض بود، فرياد مي زند. حضور پر رنگ كيانوش ظاهرا در كل كرمانشاه احساس مي شود، تا جايي كه نيروهاي امنيتي بر آن شده اند بر سر خاك كيانوش دوربيني كار بگذارند تا هر كسي را كه براي گراميداشت ياد و خاطرش بر مزارش مي آيد شناسايي كنند.

در حالي كه پس از 2 سال ، هنوز قوه قضائيه جمهوري اسلامي و نيروهاي امنيتي بعنوان ضابطين قضايي، مسئولين مرگ كيانوش و كيانوش ها را به خانواده آنان و مردم معرفي نكرده اند. اين دوربين ها يادآور هراسي است از به ياد ماندن فرزندان به خاك و خون كشيده شده اين سرزمين در دل مسئولين قضايي و امنيتي، به عنوان مسئولان مستقيم پاسخ گويي به افكار عمومي.

يعني كساني كه بايد بيشترين دغدغه را نسبت به اين جنايات و پي گيري و معرفي عاملين داشته باشند، تمام تلاش و مساعي خود را به كار مي برند تا جنايات فراموش شوند. راستي اگر و فقط اگر يك چندم اين پيگيري و اراده موجود در به فراموشي سپردن اين جنايات، در پي گيري و كشف آن وجود مي داشت آيا تا كنون قاتلين و آمرين شناسايي و معرفي نشده بودند؟و از قتلها و اقدامات وحشیانه بعدی جلوگیری نمی شد؟

بي شرمي از اين بيشتر كه در دومين سالگرد كيانوش به جاي معرفي قاتل او به خانواده ومردم، دوربين هايي بر سر خاك او نصب شود؟ با اين تصور كه دوستدارانش به راحتي موفق نشوند به ديدارش بيايند و با او بگويند ميليون ها نفري كه در خيابان آزادي همراه او بودند هرگز فراموشش نخواهند كرد. از دردهاي مشترك هنوز درمان نشده و از پيشه كردن صبوري و درايت و در عين حال پايداري و استقامت، درست همان گونه كه كيانوش و كيانوش ها شروع كردند با او بگويند.

عکس از آرشیو
مادران پارک لاله در ادامه ديدارشان به كامياران رفتند تا با مادر فرزاد كمانگر، معلم مهربان و اسطوره اي كودكان روستاهاي كامياران ديدار كنند. مادر دردمند ديگري كه از محل دفن جنازه فرزندش خبر ندارد و حتي حق گريستن بر مزار فرزند نيز از او دريغ شده است.

دايه سلطان مي گويد زماني كه به تهران رفتم تا حداقل جنازه فرزندم را تحويل بگيرم بعد از چند روز پي گيري و انتظار فرماندار كرمانشاه را آنجا ديدم، او به من قول داده بود دو، سه روز بعد كه اوضاع كمي آرام شد، خودش جنازه فرزاد را به من تحويل مي دهد. ولي بعد از چند روز كه از او جوياي جنازه شدم جواب داد: شما سني هستيد و به شما جنازه داده نمي شود. اگر جنازه را تحويلتان دهيم ، مراسم سوم، هفت و چهلم برگزار مي كنيد و آشوب به پا مي شود. به اين ترتيب اين بار از هراس حتي جنازه را هم تحويل ندادند.

از دايه سلطان مي پرسيم حداقل جنازه را به شما نشان دادند تا از اعدام فرزاد مطمئن گرديد ؟

ميگويد: نه، جنازه را به من نشان ندادند. پيش از اين براي اين كه فرزاد را بشكنند و به منظور شكنجه كردنش دو بار او را تا پاي دار برده و سپس برگرداندند و ناگهان مي پرسد: ممكن است فرزاد را اعدام نكرده باشند ؟

قطعا اين اولين باري نيست كه به اين موضوع فكر مي كند و بارها و بارها اين سوال را از خود پرسيده و جوابش هم مشخص است. وكيل فرزاد جنازه را ديد و به او اطمينان داد اين بار فرزاد را اعدام كردند . ولي مادر هر از چندگاهي و با هر سوالي دچار ترديد مي شود. چون خود جنازه را نديده است.

ماموران امنيتي كه حتي از جنازه فرزندان ايران نيز در هراسند ، به عبث براي جلوگيري از بزرگداشت خاطره هاي آنان بر سر خاكشان دوربين مي گذارند و يا حتي از تحويل جنازه خودداري مي كنند. غافل از اين كه :
هر كه را با خط سبزت سر سودا باشد / پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد

به گريه ها و ناله هاي مادران و غم و درد سنگين نشسته بر سينه هاي خواهران و برادران كيانوش و فرزاد و كيانوش ها و فرزادها سوگند كه خون پاك و به نا حق ريخته شده اين بهترين فرزندان سرزمين مان دامان تان را خواهد گرفت .

ما ازتمام مادران ومردم آژادی خواه می پرسیم آیا شکنجه ای وحشتناک تر از این برای مادری دل سوخته سراغ دارید؟

یادشان گرامی و راه شان پر رهرو باد

1 comments:

  • صدای تارتنبورکیانوش هنوزدرغروب دانشگاه علم وصنعت به گوش دوستانش میرسدوصدای آرام ومهربان فرزادمعلم آزاده کردستان رامیتوانی درکلاس درس ودشت زیبای کردستان که به شاگردانش درس پایداری میدهدوقصه ماهی ساه کوچولورابرایشان میگویدبشنوی درودبی پایان براین مردان وجوانانآزاده که اگرخودرفتندولی یادوخاطره شان تاایران هست سینه به سنه نقل میشود
    جولای ۱۶, ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۲۲


یک چهره برای حقوق بشر در ایران : گزارش گروه حامیان مادران پارک لاله اسلو شنبه ۱۶ یولی ۲۰۱۱












یک چهره برای حقوق بشر در ایران
این هفته گروه حامیان مادران پارک لاله اسلو جهت اعتراض به نغز مکرر حقوق بشر در ایران

دموکراسی را به یک گلدان گل تشبیه می کنم

دموکراسی را به یک گلدان گل تشبیه می کنم!
گفت و گوی مادران پارک لاله با شیرین عبادی، حقوقدان، برنده جایزه نوبل و فعال حقوق بشر

مادران پارک لاله - خانم عبادی همان طور که مطلع هستید تا کنون تعداد بی شماری از مادرانی که به پارک لاله می آمدند تا تجمع آرامی را در حمایت از مادران عزادار، برگزار کنند بازداشت شده و پس از مدتی با وثیقه یا کفالت تا زمان تشکیل دادگاه آزاد شده اند . در بین این مادران حتی زنانی هم بود ه اند که هیچ اطلاعی از تجمع مادران نداشتند و برای قدم زدن به پارک لاله آمده بودند . آیا از نظر قانونی این زنان جرمی مرتکب شده اند؟

شیرین عبادی - بر طبق قانون، جرم، فعل و یا ترک فعلی است که قانون آن را مشخص و برای آن مجازات در نظر گرفته است. به عنوان مثال، سرقت، فعلی است که ارکان تشکیل دهنده آن را قانون مشخص و مجازات آن را معین کرده است
.
گاهی اوقات ترک فعل موجب مجازات است. به عنوان مثال بیمار بد حالی را به بیمارستان می برند. پزشک مسئول اگر از درمان او خودداری کند مرتکب جرم شده است؛ یعنی در حالتی که کسی کاری نکرده، اما مجرم است. در کلیه شقوق گفته شده، شرط اصلی آن است که قانون در این زمینه وضعیت را مشخص کرده باشد.

حضور عده ای از بستگان یا هواداران افرادی که در زندان هستند یا در سال های گذشته اعدام شده اند و تجمع آنها در یک مکان عمومی، جرم نبوده زیرا قانون این کار را جرم نمی داند. خصوصا آنکه تجمع در پارک عمومی صورت گرفته که اخلالی هم در ترافیک ایجاد نکرده و راه بندان هم به وجود نیاورده، یعنی از مصادیق " بر هم زدن نظم عمومی" هم نیست.

بنابراین تجمع در پارک نه تنها جرم نیست، بنا به دلایل گفته شده، در حالتی که عده ای قصد تجمع داشته اند ولی موفق به انجام آن نشده اند هم به طریق اولا جرم نیست و هر نوع دستگیری و مجازات نه تنها غیرعادلانه بوده بلکه مغایر با قوانین رسمی و مملکتی است و افرادی که چنین بازداشت هایی را انجام داده اند، خود مرتکب جرمی تحت عنوان "بازداشت خودسرانه " شده اند و می بایستی به علت تعدی به حقوق مردم و سوء استفاده از قدرت مورد محاکمه قرار بگیرند .

م.پ- ولی فعلن که قانون در کشور حکم نمی کند و متاسفانه دو تن از حامیان مادران عزادار، خانم ها لیلا سیف الهی و ژیلا مکوندی به4 سال زندان محکوم شده اند و خانم منصوره بهکیش که از خانواده های دهه ی شصت است و 6 نفر از اعضای خانواده اش اعدام شده اند بدون دلیل در خیابان بازداشت می شود و 27 روز در زندان می ماند و با کفالت آزاد می شود .

ش.ع -من به شدت متاثر شدم از بازداشت خانم منصوره بهکیش و خوشحالم که الان آزاد هستند. بهر حال این طور نمی ماند، امیدوارم هر چه زودتر مسولان قضایی، قوانین را رعایت کنند و همه ی زندانیان عقیدتی سیاسی را آزاد کنند و این دو عزیزخانم سیف الهی و مکوندی هم در دادگاه تجدید نظر تبرئه بشوند.

م.پ - می دانید که خواسته های مادران پارک لاله و حامیان آنان در بسیاری از شهرهای اروپا و آمریکا، توقف اعدام، آزادی زندانیان سیاسی -عقیدتی و محاکمه ی آمران و عاملان کشتارهای بعد از انقلاب است. نظر شما در مورد این حرکت و خواسته ها چیست ؟

ش.ع - به نظر من حرکت بسیار زیبایی را مادران شروع کرده اند. حرکتی مدنی و مسالمت آمیز بدون انتقام جویی و برای دادخواهی. جای چنین حرکتی در فعالیت های مدنی زنان در ایران خالی بود. ببینید مادران میدان مایو در آرژانتین بیش از سی سال است که دارند تلاش می کنند تا حقیقت روشن شود و یا مادران سیاهپوش ایتالیا، البته مادران خاوران همیشه، با برپایی مراسم سالگرد در منازل و در خاوران نگذاشته اند که کشتارهای دهه ی شصت فراموش شود ولی بسیاری از مادران هم هستند که بعد از دهه شصت داغدار شده اند وبه خصوص در دوسال اخیر و این حرکت مادران ، امیدی است برای جلوگیری از تکرار فاجعه و امیدی است برای مادران عزادار که تنها نیستند .


م.پ- خانم عبادی شما کمتر از کشتار دهه شصت صحبت کرده اید چرا ؟

ش.ع - نظر من مشخص است و بارها این را اعلام کرده ام که باید کمیته های حقیقت یاب تشکیل شود تا حقیقت روشن شود و کسانی که دست به این جنایت ها زده اند باید طبق قانون محاکمه شوند. من در کتاب خاطرات ام که به 27 زبان ترجمه شده درباره سال 67 گفته ام و اینکه چگونه بردار همسرم اعدام شد و کتاب قفس طلایی که به تازگی منتشر شده تماماً مربوط به اعدام های سال 67 است. به این ترتیب وقتی مردم دنیا به 27 زبان می توانند کتاب مرا بخوانند از فجایعی که در ایران اتفاق افتاده هم مطلع می شوند. من روی این موضوع خیلی کار کرده ام ولی فقط یک چیز را می خواهم بگویم وقتی در مورد موضوعی نظر من مشخص و روشن است و تعداد زیادی همین الان بی گناه در زندان هستند بیشتر باید تلاش کنیم تا زندانیان در بند را نجات بدهیم. همین کاری که شما هم به درستی آن را انجام می دهید.

م.پ - شما فکر می کنید با این همه هزینه آیا به دموکراسی دست پیدا خواهیم کرد ؟

ش.ع - دموکراسی را من به یک گلدان گل تشبیه می کنم که رسیدن به آن خیلی سخت نیست. حفظ و مراقبت از آن مشکل است. ما چندین بار به آزادی دست پیدا کردیم ولی نتوانستیم حفظ اش کنیم. گلدان گل را باید هر روز با دقت آب داد، اگر لازم بود خاک اش را عوض کرد، برگ های زرد گلدان را چید، در مقابل نور مناسب قرار دادش تا همیشه سالم بماند. الان در غرب هم مردم از این گلدان با ارزششان خوب مراقبت نکرده اند در نتیجه دموکراسی مثل گذشته نیست .

م.پ - ما خیلی ممنونیم از شما که یکی از جوایزتان را به کمیته ی مادران عزادار که حالا تبدیل شده به مادران پارک لاله تقدیم کرده اید. این توجه و لطف شما ما را خیلی دلگرم و امیدوار به حرکت مان کرد ولی خواستم ضمن تشکر خدمتتان عرض کنم که مادران پارک لاله خوشبختانه هیچ کمیته ای ندارد و یک حرکت شبکه ای است و هر مادری هر جا که باشد حول همین سه خواسته مشخص ، خود می تواند رهبر باشد، کمیته باشد، رسانه باشد و یک شبکه ایجاد کند.

ش.ع - خواهش می کنم . بله من در اوایل حرکت مادران بود که جایزه ای از مجلس انگلیس گرفتم برای فعالیت هایم در زمینه حقوق زنان و فکر کردم این جایزه را باید تقدیم کنم به زنان شجاعی چون مادران عزادار که این لحظه تاریخی را دریافتند و هنوز هم می خوانم که همه جا هستند و این مجسمه زیبا هنوز نزد من است که امیدوارم در فرصت مناسبی آن را به ایران بفرستم و شما در آن روز دفتری داشته باشید و آن را در دفتر مادران پارک لاله به یادگار نگهدارید.