صفحات

دیباچه

مادران پارک لاله/اسلو(حامیان مادران عزادار ایران/اسلو)در تاریخ سوم بهمن 1388 در اسلو برای حمایت و همراهی با مادران ایرانی شکل گرفت و تا امروز با همه ی فراز و فرودهای خود و تا روز تحقق خواست مادران پارک لاله در ایران ادامه خواهد یافت

برای بهنود شجاعی

تقدیم به خانواده داغدار بهنود برای گرامی داشت خاطره اش!

مادران پارک لاله به دنبال دیدار و دلجویی از خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی، این کمترین کاری که می توانند برای این خانواده های داغدار انجام دهند، این بار به دیدار خانواده شهید بهنود رمضانی رفتند. جوان نوزده ساله ای که در اوج جوانی و در شبی که همه ایرانیان برای برپا داشتن یک سنت ایرانی به خیابان ها می آیند، آتش روشن می کنند و جشن می گیرند، به خیابان آمده بود. بهنود در این شب که باید شاد بود به دست کوردلانی که با هر نوع جشن و شادی مخالفند، کشته شد و پیکر جوانش به زیر خروارها خاک رفت.
جوانی که به گفته مادر داغدار و پدر دل سوخته و عمه مهربانش، می توانست با هوش و ذکاوت سرشارش برای آبادانی فردای میهن تلاش کند، ولی امروز 6 ماه است که خاک سرد گورستانی در یکی از روستاهای شمال کشور میزبان وجود جوان و رعنای او گشته و مادران از این همه قساوت گاهی به خود فرو می روند که چقدر قدرت شیرین و فربینده است که می توان هموطنی را این چنین بی رحمانه و بی دلیل از هستی ساقط کرد.
مادر از بچگی های بهنود، از قبول شدنش در رشته مهندسی و از علاقه اش به موسیقی می گوید. از مهربانی اش و اینکه دوست داشت در ایرانی آزاد زندگی کند. مادر از آن شب دردناک می گوید که مردم کوچه و خیابان، علیرغم تهدید حاکمان جمهوری اسلامی به خیابان آمدند و آتش روشن کردند و شادی کردند و عقب نشنی را انتخاب نکردند و بهنود هم رفت تا در کنار دوستانش در کنار مردم محله اش و کشورش این شب را جشن بگیرد ولی هرگز برنگشت.
او برنگشت تا از شادی هایش برای مادر بگوید و فقط پیکر غرق در خون اش که با ضربات بیرحمانه از زندگی باز ایستاده بود به آغوش پدر و مادر و خانواده اش برگشت. عمه بهنود آن شب مهمان شان بود و ساعتی قبل او را در خیابان دیده بود و قرار شد که بهنود زود به خانه برگردد، ولی ساعتی نگذشت که زنگ خانه به صدا در می آید و خانواده گمان بردند که بهنود برگشته، ولی می بینند چند تن از دوستان بهنود نگران و غمگین پشت در هستند و بهنود در بین آنها نیست و خبر می دهند که بهنود را به بیمارستان الغدیر در تهرانپارس برده اند و دوستانش و شاهدان عینی دیگر می گویند که دیده اند چند موتور سوار بهنود را به شدت کتک زدند و حتی با جسم نوک تیزی به وی حمله کردند، ولی روزنامه ها نوشتند بهنود جوانی که در شب چهارشنبه سوری به وسیله ترکیدن مواد منفجره در دستانش فوت کرد. خانواده بهنود، مخصوصاً پدرش همان موقع اعتراض کرد که نه تنها اثر سوختگی بر روی بدن پسرم نبوده بلکه او را با واردن کردن ضربات سنگین کشته اند و ضاربان را فردی با ماشین فراری داده است.
مادر می گرید. نه این گریه نیست، ضجه مادری است که گل زندگی اش را ناجوانمردانه پرپر کردند. مادر فیلمی را از زندگی بهنود برای ما می گذارد. چهره جوان و امیدوار بهنود بر روی صفحه تلویزیون ظاهر می شود. اشک از چشمان همه سرایرمی شود. به اندازه ای صحنه ها دردناک است که کسی توان درست دیدن ندارد. چطور می شود جوانی را در اوج جوانی و آرزوهایش چنین سفاکانه کشت و قاتلین راحت در بین مردم زندگی کنند و حتی پاداش بگیرند و فریاد هزاران پدر و مادر و خانواده و مردم که خواهان محاکمه آمرین وعاملین این کشتارها هستند را به هیچ بگیرند. چطور بالاترین مقام قضایی کشور یعنی رییس قوه قضاییه که باید دادرسان مردم باشد، اینقدر راحت خودش را به کری و کوری می زند و می گوید فقط یک نفر در جریان بعد از انتخابات کشته شده است. آیا آنها صدای مادران را نمی شنوند که فریادمی زنند، اگر یک نفر کشته شده، پس بچه های ما کجا هستند؟!
بله بهنود هم یکی از همان جوانان است . مرگ بهنود برای همه دور از انتظار بود و مراسم تشیع جنازه و ختم اش بی نظیر بود. با اینکه در آن موقع همه به پیشواز سال نو می رفتند، ولی دوستان و فامیل و مردمان ساده و مهربان روستای زادگاه پدری اش آن چنان مراسمی برای بهنود برگزار کردند، که واقعاً برازنده چنین جوان شایسته ای بود. مادر هنوز می گرید و در میان اشک و ناله می گوید:"ما چیزی نمی خواهیم، فقط به ما بگویند قاتل پسرم چه کسی بوده است؟ ما همانند دیگر مادران خواهان انتقام نیستیم چون همه می خواهیم در کشورمان ایران با آرامش زندگی کنیم، ولی بایستی بدانیم چه کسانی و به چه علتی فرزندان مان را کشتند و باید قاتلین و مسببین در دادگاهی مردمی محاکمه شوند". 
آری مادران در آرزوی روزی هستند که مدیریت کشور در دستان مسئولانی قرار گیرد که انتخاب واقعی مردم باشند و پاسخگویی به مردم، یکی از اصول اساسی کارشان باشد، نه اینکه مردم تنها وسیله ای باشند و زمان نیاز بگویند: "میزان رأی ملت است" و زمان چپاول، مردم را آشوب گر و جاسوس و ملحد قلمداد کنند و "همه با هم" در کم ترین زمان ممکن سر به نیست شوند.     
مادران پارک لاله ساعتی را در کنار خانواده محترم و داغدار بهنود رمضانی ماندند و پدر بهنود هم از اتحاد و همدلی می گفت. مادران در حالیکه همه ناراحت بودند و بر چشم هایشان اشک جاری شده بود، ضمن همدردی با خانواده بهنود بخصوص مادر نازنین اش، یک بار دیگر بر خواسته خود پافشاری کردند و از تمامی وجدان های آگاه خواهان محاکمه و مجازات آمرین و عاملین کشتارهای سی و اندی سال گذشته، آزادی تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی و لغو مجازات اعدام شدند و از خانواده بهنود برای روزهای خوب آینده کشور که همگی در صلح و آرامش باشیم و فرزندان مان بتوانند آزاد زندگی کنند و ما مادران نیز دیگر نگران فرزندان خود نباشیم،خداحافظی کردند.

مادران پارک لاله
شهریور 1390

0 comments:

ارسال يک نظر