صفحات

دیباچه

مادران پارک لاله/اسلو(حامیان مادران عزادار ایران/اسلو)در تاریخ سوم بهمن 1388 در اسلو برای حمایت و همراهی با مادران ایرانی شکل گرفت و تا امروز با همه ی فراز و فرودهای خود و تا روز تحقق خواست مادران پارک لاله در ایران ادامه خواهد یافت

حکیمه جان آزادی ات مبارک

وقتی که خسته از بیرون رسیدم تا نفسی تازه کنم و گزارش تجمع را بنویسم خبردار شدم که حکیمه ساعت 5 -10اسفند آزاد می شود.لباسهایم را که نیمه از تن در آورده بودم دوباره به تن کردم و براه افتادم سمت اوین.
باز مثل زمستان پارسال در هوای سرد منطقه اوین و زیر دیوار پل اوین آتش روشن کرده بودند و سرخی و گرمای آتش دودش را که باعث آزار چشمها بود به نظر زیبا نشان می داد که بطرف آسمان آزادانه در حرکت بود و فریاد می زد:
آزادی
آزادی
یاد مسافرکشهایی افتادیم که از هر مسیری آزادانه فریاد می زنند آزادی و کسی دستگیرشان نمی کند ولی اگر همان مسافرکش ماشینش را خاموش کند و در تجمع حاضر شود و فریاد بزند آزادی دستگیر و حبس و بند و زندان و بازجو و اعتراف و گاهی اوقات اگر مسافرکش بیشتر از یک معترض باشد شکنجه هم خواهد شد.
دنبال چهره آشنای دوستان در جلوی درب اوین می گشتم و کسی را نمی دیدم.
پرس و جو شروع شد.
وقتی سوال می کنی چند نفری نزدیکت می شوند و گوش می گذارند تا حرفها را بشنوند و اینها معمولا ماموران مخبر هستند برای شناسایی.
از چند نفر سوال کردم آیا در طول مدتی که اینجا بودید زن هم آزاد شد؟
و کسی ندیده بود زنی آزاد شود.
سرما آزارم داد و برگشتم در ماشین.
زنی از در اوین بیرون آمد و بر روی پله ها ایستاد. لاغر و استخوانی و بلند بود ولی حکیمه نبود. با سرعت از ماشین پریدم بیرون. زنی دیگر با کوله بار از در اوین خارج شد. پشت سرش باز زن. باز زن.
در حکومت اسلامی این همه زن مجرم. این همه زنی که از فرط بیکاری دچار ورشکستگی اقتصادی شده بودند. در کنار چند نفر دیگر ایستادم و از آنها سوال کردم:
اینها اولین گروه آزاد شدگان هستند ویکی از آنها گفت:
نه از ساعت 3 چند نفر آزاد شدند.
مشخصات حکیمه را دادم و گفت بله یه خانم ریز میزه لاغر عینکی از زندان ساعت 3 آزاد شد.
چقدر خوشحال شدم. ولی تا جایی که می دانستم حکیمه عینکی نبود.
باز چند ساعت زودتر هم از آن در لعنتی که همه هویت و آزادیت را از تو می گیرد بیرون بیایی چند ساعت است. خوشحال بودم که آزاد شد.
همه نگران بودیم که چرا اینقدر طولانی شد بازداشت حکیمه.
از فرصت استفاده کرده ساعتی در کنار خانواده های زندانیان ایستادم.
نوبت به دخترکان و زنان آزاده میهنم رسید که آزاد شوند.
دخترکان جوان و شادی که برای اعتراض 25بهمن آمده بودند و دستگیر و بازداشت شده بودند و با وثیقه آزاد می شدند.
دخترکی جوان حدود 20ساله به محض بیرون آمدن از آن در طوسی فریاد کشید و پدرش را صدا کرد و پله ها را با سرعت به پایین آمد و خود را در آغوش پدر پنهان کرد.
دو هفته برایش قرنی بود در دوری از پدر.
چه کسی معنای این احساسات را می فهمد.
لعنت بر همه آنهایی که عزیزان را از هم دور می کنند به صرف اندیشدن.
در تماس تلفنی با دوستان آنها گفتند که حکیمه ساعت 3 آزاد شد و خانواده اش که اتفاقی زودتر از بقیه آمده بودند او را به خانه برده.
حکیمه دوش گرفته و دوباره ساعتی بعد که می دانست دوستان برای آزادیش می آیند به جلوی اوین آمد.
دوستان می گفتند او بسیار محکم و با روحیه بوده و بسیار به همه روحیه داده.
حکیمه همیشه پر جنب و جوش بود.
سرزنده و محکم.
او آنطور که دوست داشت در مقابل بازجوها ایستادگی کرد.
آزادیش مبارکش باشد.
آزادیت مبارک حکیمه.

0